بارون

ساخت وبلاگ

فقط اونجا که پریودی و حس هیچی جز لش کردن نداری.کتابای زبان لنتی عوضی خر و گاو هم  هی بهت دهن کجی میکنن 

ایچ بین موده

ایگیت ایگیت ایگیت

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 114 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

اسکار قشنگ ترین قسمت مکالمه من و امیر میرسه به اونجا که گفت

من دوستت دارم.من میخوام بهم برسیم.من میخوام صبر کنی.

و اونجاست که من میگم

اگه بحث صبره پس توام صبر کن

و این چنین یه توافق دو نفره ما رو به ازدواج سوق خواهد داد.

از همین الان ذوق مرگم:)

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 102 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

دلم یه جوری گرفته هی با گریه کردن خودم مقابله میکنم.دلیل این همه ناراحتی رو خودمم نمیفهمم.

ای حال نامعلوم آروم باش آروم

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 92 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 100 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

مشکل اینه من میدونم.میدونم تمام حس و حال لعنتیم بخاطر نقصیه که تو لیمبیک مغزم دارم.میدونم که این ناراحتی فقط بخاطر اینه که هیجانات و احساساتم از کنترلم خارج شدن.میدونم هیچ دلیلی برای غم نیست....مشکل ا بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 96 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

برای اینکه حال دلم رو خوب کنم رفتم ارایشگاه.بدون ماشین.چترو رو گرفتم.مقنعه بلندم رو پوشیدم و بعد از مدت ها کوچه رو قدم زدم و از  پل  رد شدم و به آرایشگاه رسیدم.همین قدم زدنه و بیرون رفتنه حالمو بهتر ک بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 122 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

یه جوری گریم گرفته میخوام هق هق کنم.دوستم ازدواج کرد.دلم گرفت.از ازدواجش خوشحالم.براش آرزوی خوشبختی میکنم.اما نمیدونم چرا ناراحتم.انگار دوستمو از دست دادم.میدونم مزخرفه اما من یه همچین حسی دارم و بابت بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 129 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

مامانم به بابام گفت پول سیکاسای تازه فروخته شده رو تبدیل به یورو کن برای دخترمون.(یعنی من)بابام گفت پس من نباید زندگی کنم؟نباید لذت ببرم؟حالم بهم خورد از این حرفش.گفتم پدر من یه جوری میگی زندگی انگار بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 119 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01

و به اون حد از دلتنگی رسیدم که به ناهید میگم:

هی لنتی دلم برا روزای شخمی مون هم تنگ شده...

 

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:40

و اگر یک نفرم منو درک کرد و از خوندن پیامش تو خصوصی تونستم به آرامش برسم تو بودی.با کامتت گریه کردم و خواستم بلند فریاد بزنم که بالاخره یکی نخندید.به سخره نگرفت و حالم رو فهمید.

مرسی میوه خوش مزه!

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:40

چقدر آهنگهای قشنگ در اين دنيا وجود داشت كه من نشنيده بودم، چقدر چهره های زيبا از برابرم گذشتند كه من آنها را نديدم، چقدر روياهای عجيب ديدم كه وقتی از خواب بيدار شدم، هرگز ديگر به يادم نيامد و بوی عطری از دست رفته در دلم چنگ زد كه تا هميشه خودم را نبخشم.
زندگی يعنی چه؟
هميشه نصفه نيمه، هميشه ناتمام، هميشه ناگهان جايی قطع می شدم ...

#عباس_معروفی
#تماما_مخصوص

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:40

آسمون رو میبینم دلم آروم میگیره.آسمون صاف و پرستاره همیشه حالمو خوب میکنه.اونقدر عظمتش برام جذابه که گریه م میگیره نگاه ش میکنم.فکر میکنم به کهکشانایی که وجود داره.به پهناوری این دنیا که ما توش هیچی ه بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:40